عصمت صدیقه کبری فاطمه زهرا(سلام الله علیها)
751 مرتبه خوانده شده
آيت الله العظمي وحيد خراساني
و ما كان المؤمنون لينفروا كافّه فلولا نفر من كلّ فرقه منهم طائفه ليتفقّهوا في الدّين ولينذروا قومهم إذا رجعوا إليهم لعلّهم يحذرون .1
نبايد مؤمنان همگي بيرون رفته و رسول را تنها بگذارند بلكه چرا از هر طائفه اي گروهي براي جنگ و گروهي نزد رسول براي آموختن علم مهيا نباشند؟ تا آن علمي كه آموخته اند به قوم خود بياموزند كه قومشان هم شايد خداترس شده و از نافرماني حذر كنند.
صاحب معالم(ره) فقه را اينگونه تعريف مي كند:« علم به احكام شرعي فرعي به وسيله ادّله تفصيلي آنها ». اما اين تعريف، تعريف جامعي نيست، چرا كه قرآن و سنّت قطعي، فقه را در اين چارچوب منحصر نكرده اند، اين يك بحثي است بسيار مهم و جدي كه نياز به تحقيقات زيادي در مباحث اجتهاد و تقليد به شكلي ويژه دارد، و همچنين در مباحث ولايت فقيه، امر به معروف و نهي از منكر، وجوب تعليم جاهل و ارشاد او، حجيت خبر و حجيت فتوي.
امّا كلمه « لولا » در آيه، حرف تحضيض است؛ يعني تشويق به فقه و درك دين. تفقه در دين، فقط تفقه در احكام طهارت نيست، طهارت بخش كوچكي از دين است، برخي از يك شي، تمام آن شي نيست. فقهي كه هم اكنون معروف است به چهار قسمت تقسيم مي شود؛ ايقاعات، عقود، احكام و عبادات، هركدام از اينها قسمت كوچكي از فقه است، حوزه فقه بسيار وسيع تر از آنهاست. از ديدگاه امام صادق(عليه السلام)فقيه، فقط كسي كه علم اصول فقه و مباني اصول را از مباحث وضع الفاظ تا آخر مبحث تعادل و تراجيح مي خواند نيست، كسي كه علم فقه را از بحث طهارت تا احكام عاقله مي خواند نيست، خداوند متعال مي فرمايد: « ليتفقّهوا في الدين و لينذروا قومهم » يعني فقيه كسي است كه مردم را از تمام دين انذار مي كند، پس فقيه بايد تمام دين را درك كرده باشد. براي كساني مثل شما كه در اين راه قدم برداشته بايد اين جمله كاملاً واضح باشد، فقيهي كه بخشي از فقه را درك كند و به همان اكتفا كند همانند بنّايي است كه ساختمانش را نصف و نيمه رها كرده است. چنين فقيهي امكان ندارد مشكلات ديني مردم را حل كند.
مراد خداوند از «كساني كه در دين تفقه كنند»، فقيهاني است كه برگزيده قومشان هستند، كساني كه صلاحيت تفقه در دين و انذار را داشته باشند تا اينكه بتوانند مشكلات ديني مردم را حل كنند.
در « ليتفقّهوا في الدين ... » مراد كدام دين است؟ همان ديني كه حضرت ابراهيم و يعقوب به آن سفارش كردند:
و وصّي بها إبراهيم بنيه و يعقوب يا بني إنّ الله اصطفي لكم الدّين فلا تموتنّ إلاّ و أنتم مسلمون .2
ابراهيم و يعقوب به فرزندان خود راجع به تسليم بودن در فرمان خدا سفارش و توصيه نمودند. اي فرزندان! خدا شما را به آيين پاك برگزيد، پيوسته از آن پيروي كنيد و تا پاي جان سپردن الاّ تسليم رضاي خدا نباشيد.
و همان ديني كه خداوند تعالي مي فرمايد:
إنّ الدّين عند الله الاسلام و ما اختلف الّذين أوتوا الكتاب إلّامن بعد ماجاءهم العلم بغياً بينهم و من يكفر بآيات الله فإنّ الله سريع الحساب .3
همانا دين پسنديده نزد خدا آئين اسلام است و اهل كتاب در آن راه مخالفت نپيمودند مگر پس از آنكه به حقانيت آن آگاه شدند و اين خلاف را از راه رشك و حسد در ميان آوردند و هركس به آيات خداوند كافر شود بترسد كه محاسبه خدا زود خواهد بود.
پس منظور از تفقّه مطلوب، تفقه در اسلام است. كه لازمه اش وجود فقيهي مطلوب است كه در اين آيه كريمه به صفات آن اشاره شده است، آن فقيه همان اكسير اعظم است.
به عنوان مثال در احكام فقهي آمده است كه: «ملعون است كسي كه نمازش را به تأخير بياندازد تا اينكه ستارگان ظاهر شوند» و همچنين داريم كه «ملعون است كسي كه رياست را دوست داشته باشد». چرا اولين حديث را حكمي فقهي مي دانيم و دومين حديث را نه؟ از طرفي علاوه بر اينكه بحث مي كنيم كه معناي «لعن» چيست؟ آيا دلالت بر حرمت دارد يا كراهت؟ موضوع و محمولش چيست؟ بايد بحث كنيم كه چرا كسي كه رياست را دوست دارد لعن مي شود، دوست داشتن رياست به چه معناست، آيا لعن در اينجا لعن تمحيضي است يا تحريمي؟ اينها مسائل مهمي است كه الحمدلله شما در سطحي از علوم هستيد كه با آنها آشناييد.
يا اينكه مبحث وجوب «تولّي» و «تبّري». كه در آنجا از اين بحث مي شود كه آيا بر ما واجب است تا از هركسي كه ولي خدا و حجّت خدا را به غضب در مي آورد برائت جوييم، آيا اين فقه است يا نه؟ آيا برائت واجب است يا نه؟ اگر واجب است كدام موضوع است و كدام محمول؟ نسبت بين اين دو فرض چيست؟ يا اينكه آيا واجب است كه تبّري و تولّي در هر سطحي مساوي با هم باشند. تا زماني كه اين مسائل در دين وجود دارد ناچاريم كه در آنها تفقه كنيم، و با اين تفقه است كه مشمول اين بخش از آيه مي شويم كه « ليتفقهوا في الدين » و پس از تفقه، انذار مردم و « لينذروا قومهم».
مقام صديقه كبري فاطمه زهرا(سلام الله عليها)مقام بسيار بزرگي است، ايشان بر گردن مسلمانان حق بزرگي دارند، ولي متأسفانه آنگونه كه مستحق است اين حق را ادا نكرده ايم، از آن مي ترسم كه محكمه اي در دنيا كه قاضي آن حضرت صاحب الزمان، ارواحنا له الفداء، و يا در آخرت كه قاضي آن خداوند تبارك و تعالي باشد تشكيل شود و ما را مورد سؤال قرار دهند كه آيا براي اداي حقتان نسبت به حضرت فاطمه زهرا(سلام الله عليها)كاري انجام داده ايد؟ حتي به مقدار اعتراف يك فقيه سني؟ مي ترسم كه آن زمان جوابي نداشته باشيم.
بايد آنچه را كه صحيح بخاري درباره حقوق حضرت فاطمه(سلام الله عليها)آورده است را ببينيم و لو غير عامدانه؟ متعصب ترين و نقادترين فقهاي اهل سنّت، بخاري را صحيح و معتبر مي دانند، در اين كتاب از ابي وليد از ابن عيينه، از عمرو بن دينار، از ابن ابي مليكه از موربن مخرمه روايت شده است كه رسول الله(صلي الله عليه و آله و سلم)فرمود:
فاطمه بضعه منّي، من اغضبها فقد أغضبني
فاطمه(سلام الله عليها)پاره تن من است، هر آنكس او را غضبناك كند مرا خشمگين كرده است.
مي خواهيم در مورد اين حديث بحث و بررسي كنيم، حديثي كه يك فقيه سني آن را روايت مي كند و در ميان فقهاي اهل سنّت، سند اين حديث صحيح و از درجه بالايي برخوردار است، چرا كه بخاري ـ كسي كه در صحت احاديث بسيار محتاط است ـ آن را از امام جعفر صادق(عليه السلام)نقل كرده است و از طرفي ذهبي ـ كه از نقادترين افراد نسبت به احاديث است ـ اين حديث را صحيح و معتبر دانسته و آن را به گونه اي ديگر روايت مي كند:
إنّ الرّب يرضي لرضا فاطمه و يغضب لغضب فاطمه .4
همان خداوند با خوشنودي فاطمه خشنود و با ناراحتي فاطمه ناراحت مي شود.
پس در نزد آنها اين حديث از لحاظ سند در حد قطعي الصدور از پيامبر اكرم(صلي الله عليه و آله و سلم)نقل شده است. ما حديث بخاري را مفّسر و مؤيدي برحديث ذهبي مي دانيم. حال مي گوييم اين حديث بر چه چيزي دلالت مي كند؟ خشنودي و غضب در انواع مردم از كجا ناشي مي شود؟ حيات نباتات به دو عامل بستگي دارد؛ عامل اول قوت جذب و عامل دوم قوت دفع است، اين دو قوت در حيات حيوان به صورت دو قوه خشنودي و خشم ظاهر مي شود، كه هر دو ناشي از طبع و غريزه اند، امّا در حيات انساني چه؟
معناي حيات انساني آن است كه هريك از ما به درجه انسانيتي برسد كه ركن و پشتيبان وجودش، عقلش باشد، «دعامه الإنسان عقله»5 اينجاست كه عقل منشأ تمام خشنودي ها و خشم ها در وجود انسان مي گردد، امّا قبل از آن، منشأ آن دو طبع و غريزه بود.
آيا من به مرحله انسانيتي كه منشأ خشنودي و خشمش، عقل است رسيده ام؟
مي گويم: هرگز، اصلاً، هر عاقلي در اولين درجات تعقلش بايد بداند كه به درجه انسانیت عاقل نرسيده است، اين اعتراف خيلي مهم است.
آيا ما تاكنون نفهميده ايم كه محك انسانيت مان و ميزان آن چيست و به چه مقدار است؟
خوشحالي و خشم ما به خاطر حاجات بدني ما است، هركدام از ما در وجود خود بنگرد، هنگامي كه شخصي كه به او اطمينان و اعتقاد دارد او را ترك كند، آيا ناراحت مي شود يا نه؟ اين ناراحتي خود يك گناه است، به درجه انسانيت نرسيده است، هيچ كدام از ما به درجه انسانيت نرسيده است مگر اينكه منشأ خشم و خشنودي او عقلاني باشد نه غريزي.
پس هرگاه در زندگي مان، منشأ خشنودي و خشم مان را، حتي براي يك بار از عقل ديديم، آن موقع است كه براي يك بار انسان شده ايم، امّا اگر خشنودي و غضبمان ناشي از بطن و فرج بود مطمئناً از حيوانات خواهيم بود ولي در شكل انسان.
امّا انسان عقلاني كسي است كه براي هميشه با خشنودي عقل، خشنود مي شود و با خشم عقل، خشمگين مي گردد. پس اگر كسي را در روي كره زمين پيدا كرديد كه به اين درجه از شخصيت رسيده بود مرا خبر كنيد تا پيش او بروم و نه تنها دستش را ببوسم، بلكه گرد وغبار گام هايش را نيز ببوسم.
بالاتر از اين مرتبه مقامي است كه ممكن است انسان به آنجا برسد، و آن زماني است كه اراده انسان، در اراده خداوند تبارك و تعالي فاني گردد، ديگر او اراده اي ندارد و اراده او عين اراده خداست. و اين همان درجه اي است كه تمام كارهايش « يرضي لرضا الله و يغضب لغضب ربّه » مي شود. يعني اگر فرزندش را كشتند، خشم او به خاطرخشم پروردگار است نه خشم نفسش و اگر فرزندش را زنده كردند بهخاطر رضاي خداوند خشنود مي گردد، نه رضاي نفسش، تصور اين درجه بسيار مشكل است چه رسد به تحقق اين امر!
اين همان مقام عصمت خاتم الانبياء(صلي الله عليه و آله و سلم)است. عصمت آن مخلوقي كه نظيرش در ميان تمام مخلوقات وجود ندارد، كسي كه حب و بغضش در حب و بغض خداوند فاني شده است. چيزي را دوست نمي دارد مگر اينكه خداوند آن را دوست بدارد و از چيزي خشمگين نمي شود مگر اينكه خداوند را از آن چيز خشمگين ببيند.
و اين همان بشري است كه به مقام « و ماينطق عن الهوي إن هو إلاّ وحي يوحي »6
رسيده است. و اين همان درجه اي است كه از آن به عصمت خاتميه تعبير مي شود، عصمتي كه غير از عصمت ابراهيميه است، عصمت ابراهيميه نيز با عصمت يونسيه متفاوت است.
عصمت حضرت يونس(عليه السلام)هم عصمت است اما:
وذا النّون إذ ذهب مغاضباً فظنّ أن لن نقدر عليه فنادي في الظّلمات أن لا إله إلا أنت سبحانك إنّي كنت من الظّالمين .7
و ياد آر حال يونس را هنگامي كه از ميان قوم خود غضبناك بيرون رفت و چنين پنداشت كه ما هرگز او را در مضيقه و سختي نمي افكنيم آنگاه در آن ظلمت ها فرياد كرد كه الهي، خدايي به جز ذات يكتاي تو نيست تو از شرك و شريك پاك و منزهي و من از ستمكارانم.
او پيامبر خدا و معصوم است . اما خودش را محتاج مي بيند كه به مقامي بالاتر برسد « سبحانك إنّي كنت من الظّالمين» كه آن حضرت، قبل از آنكه وارد شكم ماهي شود به آن مقام نرسيده بود.
همچنين يوسف(عليه السلام)نيز پيامبر خدا و معصوم است. و برهاني كه خداوند به او نشان داد، همان عصمتش بود:
و لقد همّت به وهمّ بها لولا أن رأي برهان ربّه كذلك لنصرف عنه السّوء و الفحشاء إنّه من عبادنا المخلصين .8
آن زن باز اصرار كرد و اگر لطف خاص خدا وبرهان روشن حق نگهبان يوسف نبود او هم به ميل طبيعي اهتمام مي كرد اينچنين عمل زشت و فحشا را از او دور كرديم كه همانا او از بندگان معصوم ماست.
اما ايشان در يك درجه عصمت داشتند كه:
و قال للّذي ظنّ أنّه ناج منهما اذكرني عند ربّك فأنساه الشّيطان ذكر ربّه فلبث في السّجن بضع سنين .9
آنگاه يوسف از رفيقي كه او را اهل نجات يافت درخواست كرد كه مرا نزد پادشاه ياد كن در آن حال شيطان ياد خدا را از نظرش ببرد بدين سبب در زندان چند سال محبوس ماند.
اما تسليم مطلق نسبت به حب و بغض، خشنودي و غضب خداوند، مقامي خاص است كه اين مقام مخصوص برترين مخلوقات و خاتم پيامبران و آقاي رسولان است، اين مقامي است كه مي توان گفت: اوست كه از خشنودي خدا خشنود و از غضب خدا خشمگين مي شود، و از طرفي ديگر خداوند تبارك و تعالي نيز از خشنودي او خشنود و از غضب او خشمگين مي شود.
آيا بخاري و ذهبي فهميده اند كه چه چيزي را روايت كرده اند:
إنّ الرّب يرضي لرضا فاطمه و يغضب لغضب فاطمه .
و آيا فهميده اند كه اگر پيامبر اكرم(صلي الله عليه و آله و سلم)فرمودند: «همانا فاطمه(سلام الله عليها)با خشنودي خدا خشنود و با غضب خدا غضبناك مي شود».
اين كلام دال بر اين مطلب است كه منشأ خشنودي و خشم حضرت فاطمه(سلام الله عليها)نفس ايشان نيست بلكه منشأ آن خداوند تبارك و تعالي است. معناي اين همان درجه عصمت كبري است كه رسول الله(صلي الله عليه و آله و سلم)دارد. بالاتر از آن، كلام پيامبر اكرم(صلي الله عليه و آله و سلم)است كه مي فرمايند:
إنّ الرّب يرضي لرضا فاطمه و يغضب لغضب فاطمه .
همانا خداوند از خشنودي فاطمه(سلام الله عليها)خشنود و از غضب او غضبناك مي شود.
اين به چه معناست كه به درجه اي برسد كه «لام» خشنودي از طرف فاطمه(سلام الله عليها)باشد (يعني خداوند از خشنودي فاطمه(سلام الله عليها)خشنود شود و اين مقام بالاتر است از اينكه فاطمه(سلام الله عليها)از خشنودي خدا خشنود گردد.)
اينجاست كه معناي اين سؤال فهميده مي شود كه فاطمه(سلام الله عليها)را چه كسي مي شناسد، اين فاطمه(سلام الله عليها)چه كسي است؟ و در جواب مي گوييم: امام جعفر صادق(عليه السلام)كسي است كه مي داند فاطمه كيست، ايشان مي فرمايند:
إنّما سمّيت فاطمه فاطمه لإنّ النّاس فطموا عن معرفتها .10
همانا فاطمه، فاطمه ناميده شد، چرا كه مردم از شناخت ايشان ناتوانند.
پس با دليل ثابت كرديم كه از معرفت و درك مقام حضرت فاطمه(سلام الله عليها)عاجز هستيم، ما از معرفت آن درجه بالايي كه خداوند متعال رضايش را در رضايت او و غضبش را در غضب او گذارده است عاجز هستيم، عاجز هستيم از معرفت اين مخلوق رباني و حوراي انساني، او كيست؟...
اميرمؤمنان حضرت علي(عليه السلام)در شب دفن پيكر مبارك حضرت فاطمه(سلام الله عليها)مي فرمايند:
أمّا حزني فسرمد و أمّا ليلي فمسهّد 11
حزن و اندوهم هميشگي شد و خواب بر من حرام گشت.
بهتر است بدانيم كسي كه اين جمله را بيان مي كند دنيا و آخرت را شناخته و هر دو آنها را زير پايش گذاشته است! چرا كه اوست كه فاطمه(سلام الله عليها)را مي شناسد.
ملاحظه كنيد هنگامي كه برجنازه حضرت نماز مي خواند چه مي فرمايد. آنچه براي او در كنار پيكر همسرش اتفاق افتاد، هيچ كجا رخ نداده است، نمي توانيم بيشتر از اين بگوييم.
از مصباح الأنوار در بحارالانوار حديثي از ابي عبدالله الحسين(عليه السلام)نقل شده است. كه حضرت فرمودند:
إنّ أميرالمؤمنين(عليه السلام)غسل فاطمه(سلام الله عليها)ثلاثاً و خمساً، و جعل في الغسله الخامسه الآخره شيئاً من الكافور، و أشعرها مئزراً سابغا دون الكفن، و كان هو الذي يلي ذلك منها، و هو يقول: أللّهمّ إنّها أمتك، و بنت رسولك، وصفيك و خيرتك من خلقك، أللهّمّ لقنها حجتّها، و أعظم برهانها، و أعل درجتها، و اجمع بينها و بين أبيها محمد(صلی الله علیه وآله). فلمّا جنّ الليل غسّلها علي، ووضعها علي السرير، و قال للحسن: أدع لي أباذر فدعاه، فحملا إلي المصلّي، فصلّي عليها ثم صلّي ركعتين، و رفع يديه إلي السماء فنادي: هذه بنت نبيك فاطمه ، أخرجتها من الظّلمات إلي النور، فأضاءت الارض ميلا في ميل! 12
اميرالمؤمنين(علیه السلام)، فاطمه(سلام الله عليها)را سه بار و پنج بار غسل دادند، در آخر غسل پنجم مقداري از كافور استفاده كردند و مئزري بر بدن آن حضرت پوشاندند و سپس فرمودند: خدايا، فاطمه از آن تو و دختر رسول توست، صفي و برگزيده خلق توست، حجتش را به او نشان ده و مقام او را عالي گردان و بين او و پدرش جمع كن... و آن هنگام كه شب شد، علي(عليه السلام)او را غسل داد و بر تختي خوابانيد و رو به حسن كرد و گفت: اباذر را بياور، و او آمد. حضرت فاطمه(سلام الله عليها)را به سوي محراب حمل كرد و دوباره دو ركعت نماز به جا آورد، سپس دستانش را به سوي آسمان بلند كرد و فرمود:
اين دختر پيامبرت فاطمه است، او را از ظلمات خارج و به سوي نور هدايت فرما. در آن هنگام منطقه اي از زمين نوراني شد.
جمله آخر حضرت به چه معناست؟ ملاحظه بفرماييد، اين جمله مجمل بيان شد، ممكن نيست جز براي غيرخدا اين جمله گفته شود، مي فرمايد: خداوندا! فاطمه(سلام الله عليها)را از اين دنياي تاريكي ها گرفتي و به سوي نور، نور آسمان ها و زمين فرستادي.
ملاحظه بفرماييد كه خداوند متعال دعاي اميرالمؤمنين را اجابت فرمود. مثل اينكه خداوند به حضرت فرمود: بله، همان گونه كه روح او را از نور پروردگارش خلق كردم او را به سوي نور فرستادم. و هنوز سخنان حضرت امير(عليه السلام)تمام نشده بود كه خداوند او را تصديق نمود و نقطه نوري از بدن طاهر حضرت فاطمه(سلام الله عليها)قسمتي از زمين را نوراني كرد.
اين چه معنايي مي دهد؟ به اين معناست كه «إنّالله و إنّا إليه راجعون» براي همه است، ولي فاطمه(سلام الله عليها)به نور خدا پيوست، نوري كه از آن خلق شده بود.
اين مقام فاطمه است... روحش به نور خداوندي پيوست و اينگونه آن جهان از بدن طاهري كه از عالم ظلماني به عالم روحاني شتافت استقبال نمود.
اين فاطمه است كه به آن مقام رسيد. كه « إنّ الربّ ليغضب لغضب فاطمه و يرضي لرضاها. » بهتر است كه در اينجا به مناسبت اشاره اي كنيم به آنچه كه بخاري در روايت صحيحه اي از عايشه آورده است كه او گفت:
فاطمه(سلام الله عليها)دختر رسول الله غضبناك شد و [يكي از صحابه] روي برگرداند، بعد از آن طولي نكشيد كه درگذشت.13
و از ديگري روايت كرده است كه:
حضرت فاطمه(سلام الله عليها)به علي(عليه السلام)وصيت كرده بود كه او را مخفيانه دفن كند و آنها را از محل دفن او آگاه نسازد.
از اين اعترافات مي شود به نتيجه اي رسيد كه دو مقدمه دارد. مقدمه اول همان است كه اهل سنت مي گويند كه إنّ الله ليغضب لغضبها و همچنين مي گويند كه فاطمه(سلام الله عليها)از آن صحابه غضبناك شد و از او روي برگرداند و در حالي كه از او غضبناك بود درگذشت پس غضب خدا بر او حلال گشت و مقدمه دوم اين است كه خداوند مي فرمايد:
و من يحلل عليه غضبي فقد هوي .14
و هركس مستوجب خشم من گرديد همانا خوار و هلاك خواهد شد.
_برگرفته از كتاب: الحق المبين في معرفه المعصومين(عليهم السلام)، اين سخنراني در تاريخ (9 جمادي الاول 1411 برابر با 1369/9/7) ايراد شده است.
________________________________________
1.سوره توبه (9)، آيه 122.
2. سوره بقره (2)، آيه 132.
3. سوره آل عمران(3)، آيه 19.
4.مستدرك الحاكم، جلد 3، ص 154.
5.علل الشرايع، جلد 1، ص 103.
6. از روي هوا و هوس حرفي را نمي زند و هرچه كه مي فرمايد چيزي جز وحي خداوندي كه به او نازل شده نيست. سوره نجم (53) ، آيه 3 و 4.
7. سوره انبياء (21)، آيه 87.
8.سوره يوسف (12)، آيه 24.
9. سوره يوسف (12)، آيه 42.
10. تفسير فرات، ص 581.
11. امالي المفيد، ص 281.
12.مقتل حسين خوارزمي، ج1، ص 86 ؛ بحارالأنوار، جلد 43، ص 214.
13. صحيح بخاري، ج 4، ص 41.
14.سوره طه (20)، آيه 81.
15.سوره جمعه (62)، آيه 5.
و ما كان المؤمنون لينفروا كافّه فلولا نفر من كلّ فرقه منهم طائفه ليتفقّهوا في الدّين ولينذروا قومهم إذا رجعوا إليهم لعلّهم يحذرون .1
نبايد مؤمنان همگي بيرون رفته و رسول را تنها بگذارند بلكه چرا از هر طائفه اي گروهي براي جنگ و گروهي نزد رسول براي آموختن علم مهيا نباشند؟ تا آن علمي كه آموخته اند به قوم خود بياموزند كه قومشان هم شايد خداترس شده و از نافرماني حذر كنند.
صاحب معالم(ره) فقه را اينگونه تعريف مي كند:« علم به احكام شرعي فرعي به وسيله ادّله تفصيلي آنها ». اما اين تعريف، تعريف جامعي نيست، چرا كه قرآن و سنّت قطعي، فقه را در اين چارچوب منحصر نكرده اند، اين يك بحثي است بسيار مهم و جدي كه نياز به تحقيقات زيادي در مباحث اجتهاد و تقليد به شكلي ويژه دارد، و همچنين در مباحث ولايت فقيه، امر به معروف و نهي از منكر، وجوب تعليم جاهل و ارشاد او، حجيت خبر و حجيت فتوي.
امّا كلمه « لولا » در آيه، حرف تحضيض است؛ يعني تشويق به فقه و درك دين. تفقه در دين، فقط تفقه در احكام طهارت نيست، طهارت بخش كوچكي از دين است، برخي از يك شي، تمام آن شي نيست. فقهي كه هم اكنون معروف است به چهار قسمت تقسيم مي شود؛ ايقاعات، عقود، احكام و عبادات، هركدام از اينها قسمت كوچكي از فقه است، حوزه فقه بسيار وسيع تر از آنهاست. از ديدگاه امام صادق(عليه السلام)فقيه، فقط كسي كه علم اصول فقه و مباني اصول را از مباحث وضع الفاظ تا آخر مبحث تعادل و تراجيح مي خواند نيست، كسي كه علم فقه را از بحث طهارت تا احكام عاقله مي خواند نيست، خداوند متعال مي فرمايد: « ليتفقّهوا في الدين و لينذروا قومهم » يعني فقيه كسي است كه مردم را از تمام دين انذار مي كند، پس فقيه بايد تمام دين را درك كرده باشد. براي كساني مثل شما كه در اين راه قدم برداشته بايد اين جمله كاملاً واضح باشد، فقيهي كه بخشي از فقه را درك كند و به همان اكتفا كند همانند بنّايي است كه ساختمانش را نصف و نيمه رها كرده است. چنين فقيهي امكان ندارد مشكلات ديني مردم را حل كند.
مراد خداوند از «كساني كه در دين تفقه كنند»، فقيهاني است كه برگزيده قومشان هستند، كساني كه صلاحيت تفقه در دين و انذار را داشته باشند تا اينكه بتوانند مشكلات ديني مردم را حل كنند.
در « ليتفقّهوا في الدين ... » مراد كدام دين است؟ همان ديني كه حضرت ابراهيم و يعقوب به آن سفارش كردند:
و وصّي بها إبراهيم بنيه و يعقوب يا بني إنّ الله اصطفي لكم الدّين فلا تموتنّ إلاّ و أنتم مسلمون .2
ابراهيم و يعقوب به فرزندان خود راجع به تسليم بودن در فرمان خدا سفارش و توصيه نمودند. اي فرزندان! خدا شما را به آيين پاك برگزيد، پيوسته از آن پيروي كنيد و تا پاي جان سپردن الاّ تسليم رضاي خدا نباشيد.
و همان ديني كه خداوند تعالي مي فرمايد:
إنّ الدّين عند الله الاسلام و ما اختلف الّذين أوتوا الكتاب إلّامن بعد ماجاءهم العلم بغياً بينهم و من يكفر بآيات الله فإنّ الله سريع الحساب .3
همانا دين پسنديده نزد خدا آئين اسلام است و اهل كتاب در آن راه مخالفت نپيمودند مگر پس از آنكه به حقانيت آن آگاه شدند و اين خلاف را از راه رشك و حسد در ميان آوردند و هركس به آيات خداوند كافر شود بترسد كه محاسبه خدا زود خواهد بود.
پس منظور از تفقّه مطلوب، تفقه در اسلام است. كه لازمه اش وجود فقيهي مطلوب است كه در اين آيه كريمه به صفات آن اشاره شده است، آن فقيه همان اكسير اعظم است.
به عنوان مثال در احكام فقهي آمده است كه: «ملعون است كسي كه نمازش را به تأخير بياندازد تا اينكه ستارگان ظاهر شوند» و همچنين داريم كه «ملعون است كسي كه رياست را دوست داشته باشد». چرا اولين حديث را حكمي فقهي مي دانيم و دومين حديث را نه؟ از طرفي علاوه بر اينكه بحث مي كنيم كه معناي «لعن» چيست؟ آيا دلالت بر حرمت دارد يا كراهت؟ موضوع و محمولش چيست؟ بايد بحث كنيم كه چرا كسي كه رياست را دوست دارد لعن مي شود، دوست داشتن رياست به چه معناست، آيا لعن در اينجا لعن تمحيضي است يا تحريمي؟ اينها مسائل مهمي است كه الحمدلله شما در سطحي از علوم هستيد كه با آنها آشناييد.
يا اينكه مبحث وجوب «تولّي» و «تبّري». كه در آنجا از اين بحث مي شود كه آيا بر ما واجب است تا از هركسي كه ولي خدا و حجّت خدا را به غضب در مي آورد برائت جوييم، آيا اين فقه است يا نه؟ آيا برائت واجب است يا نه؟ اگر واجب است كدام موضوع است و كدام محمول؟ نسبت بين اين دو فرض چيست؟ يا اينكه آيا واجب است كه تبّري و تولّي در هر سطحي مساوي با هم باشند. تا زماني كه اين مسائل در دين وجود دارد ناچاريم كه در آنها تفقه كنيم، و با اين تفقه است كه مشمول اين بخش از آيه مي شويم كه « ليتفقهوا في الدين » و پس از تفقه، انذار مردم و « لينذروا قومهم».
مقام صديقه كبري فاطمه زهرا(سلام الله عليها)مقام بسيار بزرگي است، ايشان بر گردن مسلمانان حق بزرگي دارند، ولي متأسفانه آنگونه كه مستحق است اين حق را ادا نكرده ايم، از آن مي ترسم كه محكمه اي در دنيا كه قاضي آن حضرت صاحب الزمان، ارواحنا له الفداء، و يا در آخرت كه قاضي آن خداوند تبارك و تعالي باشد تشكيل شود و ما را مورد سؤال قرار دهند كه آيا براي اداي حقتان نسبت به حضرت فاطمه زهرا(سلام الله عليها)كاري انجام داده ايد؟ حتي به مقدار اعتراف يك فقيه سني؟ مي ترسم كه آن زمان جوابي نداشته باشيم.
بايد آنچه را كه صحيح بخاري درباره حقوق حضرت فاطمه(سلام الله عليها)آورده است را ببينيم و لو غير عامدانه؟ متعصب ترين و نقادترين فقهاي اهل سنّت، بخاري را صحيح و معتبر مي دانند، در اين كتاب از ابي وليد از ابن عيينه، از عمرو بن دينار، از ابن ابي مليكه از موربن مخرمه روايت شده است كه رسول الله(صلي الله عليه و آله و سلم)فرمود:
فاطمه بضعه منّي، من اغضبها فقد أغضبني
فاطمه(سلام الله عليها)پاره تن من است، هر آنكس او را غضبناك كند مرا خشمگين كرده است.
مي خواهيم در مورد اين حديث بحث و بررسي كنيم، حديثي كه يك فقيه سني آن را روايت مي كند و در ميان فقهاي اهل سنّت، سند اين حديث صحيح و از درجه بالايي برخوردار است، چرا كه بخاري ـ كسي كه در صحت احاديث بسيار محتاط است ـ آن را از امام جعفر صادق(عليه السلام)نقل كرده است و از طرفي ذهبي ـ كه از نقادترين افراد نسبت به احاديث است ـ اين حديث را صحيح و معتبر دانسته و آن را به گونه اي ديگر روايت مي كند:
إنّ الرّب يرضي لرضا فاطمه و يغضب لغضب فاطمه .4
همان خداوند با خوشنودي فاطمه خشنود و با ناراحتي فاطمه ناراحت مي شود.
پس در نزد آنها اين حديث از لحاظ سند در حد قطعي الصدور از پيامبر اكرم(صلي الله عليه و آله و سلم)نقل شده است. ما حديث بخاري را مفّسر و مؤيدي برحديث ذهبي مي دانيم. حال مي گوييم اين حديث بر چه چيزي دلالت مي كند؟ خشنودي و غضب در انواع مردم از كجا ناشي مي شود؟ حيات نباتات به دو عامل بستگي دارد؛ عامل اول قوت جذب و عامل دوم قوت دفع است، اين دو قوت در حيات حيوان به صورت دو قوه خشنودي و خشم ظاهر مي شود، كه هر دو ناشي از طبع و غريزه اند، امّا در حيات انساني چه؟
معناي حيات انساني آن است كه هريك از ما به درجه انسانيتي برسد كه ركن و پشتيبان وجودش، عقلش باشد، «دعامه الإنسان عقله»5 اينجاست كه عقل منشأ تمام خشنودي ها و خشم ها در وجود انسان مي گردد، امّا قبل از آن، منشأ آن دو طبع و غريزه بود.
آيا من به مرحله انسانيتي كه منشأ خشنودي و خشمش، عقل است رسيده ام؟
مي گويم: هرگز، اصلاً، هر عاقلي در اولين درجات تعقلش بايد بداند كه به درجه انسانیت عاقل نرسيده است، اين اعتراف خيلي مهم است.
آيا ما تاكنون نفهميده ايم كه محك انسانيت مان و ميزان آن چيست و به چه مقدار است؟
خوشحالي و خشم ما به خاطر حاجات بدني ما است، هركدام از ما در وجود خود بنگرد، هنگامي كه شخصي كه به او اطمينان و اعتقاد دارد او را ترك كند، آيا ناراحت مي شود يا نه؟ اين ناراحتي خود يك گناه است، به درجه انسانيت نرسيده است، هيچ كدام از ما به درجه انسانيت نرسيده است مگر اينكه منشأ خشم و خشنودي او عقلاني باشد نه غريزي.
پس هرگاه در زندگي مان، منشأ خشنودي و خشم مان را، حتي براي يك بار از عقل ديديم، آن موقع است كه براي يك بار انسان شده ايم، امّا اگر خشنودي و غضبمان ناشي از بطن و فرج بود مطمئناً از حيوانات خواهيم بود ولي در شكل انسان.
امّا انسان عقلاني كسي است كه براي هميشه با خشنودي عقل، خشنود مي شود و با خشم عقل، خشمگين مي گردد. پس اگر كسي را در روي كره زمين پيدا كرديد كه به اين درجه از شخصيت رسيده بود مرا خبر كنيد تا پيش او بروم و نه تنها دستش را ببوسم، بلكه گرد وغبار گام هايش را نيز ببوسم.
بالاتر از اين مرتبه مقامي است كه ممكن است انسان به آنجا برسد، و آن زماني است كه اراده انسان، در اراده خداوند تبارك و تعالي فاني گردد، ديگر او اراده اي ندارد و اراده او عين اراده خداست. و اين همان درجه اي است كه تمام كارهايش « يرضي لرضا الله و يغضب لغضب ربّه » مي شود. يعني اگر فرزندش را كشتند، خشم او به خاطرخشم پروردگار است نه خشم نفسش و اگر فرزندش را زنده كردند بهخاطر رضاي خداوند خشنود مي گردد، نه رضاي نفسش، تصور اين درجه بسيار مشكل است چه رسد به تحقق اين امر!
اين همان مقام عصمت خاتم الانبياء(صلي الله عليه و آله و سلم)است. عصمت آن مخلوقي كه نظيرش در ميان تمام مخلوقات وجود ندارد، كسي كه حب و بغضش در حب و بغض خداوند فاني شده است. چيزي را دوست نمي دارد مگر اينكه خداوند آن را دوست بدارد و از چيزي خشمگين نمي شود مگر اينكه خداوند را از آن چيز خشمگين ببيند.
و اين همان بشري است كه به مقام « و ماينطق عن الهوي إن هو إلاّ وحي يوحي »6
رسيده است. و اين همان درجه اي است كه از آن به عصمت خاتميه تعبير مي شود، عصمتي كه غير از عصمت ابراهيميه است، عصمت ابراهيميه نيز با عصمت يونسيه متفاوت است.
عصمت حضرت يونس(عليه السلام)هم عصمت است اما:
وذا النّون إذ ذهب مغاضباً فظنّ أن لن نقدر عليه فنادي في الظّلمات أن لا إله إلا أنت سبحانك إنّي كنت من الظّالمين .7
و ياد آر حال يونس را هنگامي كه از ميان قوم خود غضبناك بيرون رفت و چنين پنداشت كه ما هرگز او را در مضيقه و سختي نمي افكنيم آنگاه در آن ظلمت ها فرياد كرد كه الهي، خدايي به جز ذات يكتاي تو نيست تو از شرك و شريك پاك و منزهي و من از ستمكارانم.
او پيامبر خدا و معصوم است . اما خودش را محتاج مي بيند كه به مقامي بالاتر برسد « سبحانك إنّي كنت من الظّالمين» كه آن حضرت، قبل از آنكه وارد شكم ماهي شود به آن مقام نرسيده بود.
همچنين يوسف(عليه السلام)نيز پيامبر خدا و معصوم است. و برهاني كه خداوند به او نشان داد، همان عصمتش بود:
و لقد همّت به وهمّ بها لولا أن رأي برهان ربّه كذلك لنصرف عنه السّوء و الفحشاء إنّه من عبادنا المخلصين .8
آن زن باز اصرار كرد و اگر لطف خاص خدا وبرهان روشن حق نگهبان يوسف نبود او هم به ميل طبيعي اهتمام مي كرد اينچنين عمل زشت و فحشا را از او دور كرديم كه همانا او از بندگان معصوم ماست.
اما ايشان در يك درجه عصمت داشتند كه:
و قال للّذي ظنّ أنّه ناج منهما اذكرني عند ربّك فأنساه الشّيطان ذكر ربّه فلبث في السّجن بضع سنين .9
آنگاه يوسف از رفيقي كه او را اهل نجات يافت درخواست كرد كه مرا نزد پادشاه ياد كن در آن حال شيطان ياد خدا را از نظرش ببرد بدين سبب در زندان چند سال محبوس ماند.
اما تسليم مطلق نسبت به حب و بغض، خشنودي و غضب خداوند، مقامي خاص است كه اين مقام مخصوص برترين مخلوقات و خاتم پيامبران و آقاي رسولان است، اين مقامي است كه مي توان گفت: اوست كه از خشنودي خدا خشنود و از غضب خدا خشمگين مي شود، و از طرفي ديگر خداوند تبارك و تعالي نيز از خشنودي او خشنود و از غضب او خشمگين مي شود.
آيا بخاري و ذهبي فهميده اند كه چه چيزي را روايت كرده اند:
إنّ الرّب يرضي لرضا فاطمه و يغضب لغضب فاطمه .
و آيا فهميده اند كه اگر پيامبر اكرم(صلي الله عليه و آله و سلم)فرمودند: «همانا فاطمه(سلام الله عليها)با خشنودي خدا خشنود و با غضب خدا غضبناك مي شود».
اين كلام دال بر اين مطلب است كه منشأ خشنودي و خشم حضرت فاطمه(سلام الله عليها)نفس ايشان نيست بلكه منشأ آن خداوند تبارك و تعالي است. معناي اين همان درجه عصمت كبري است كه رسول الله(صلي الله عليه و آله و سلم)دارد. بالاتر از آن، كلام پيامبر اكرم(صلي الله عليه و آله و سلم)است كه مي فرمايند:
إنّ الرّب يرضي لرضا فاطمه و يغضب لغضب فاطمه .
همانا خداوند از خشنودي فاطمه(سلام الله عليها)خشنود و از غضب او غضبناك مي شود.
اين به چه معناست كه به درجه اي برسد كه «لام» خشنودي از طرف فاطمه(سلام الله عليها)باشد (يعني خداوند از خشنودي فاطمه(سلام الله عليها)خشنود شود و اين مقام بالاتر است از اينكه فاطمه(سلام الله عليها)از خشنودي خدا خشنود گردد.)
اينجاست كه معناي اين سؤال فهميده مي شود كه فاطمه(سلام الله عليها)را چه كسي مي شناسد، اين فاطمه(سلام الله عليها)چه كسي است؟ و در جواب مي گوييم: امام جعفر صادق(عليه السلام)كسي است كه مي داند فاطمه كيست، ايشان مي فرمايند:
إنّما سمّيت فاطمه فاطمه لإنّ النّاس فطموا عن معرفتها .10
همانا فاطمه، فاطمه ناميده شد، چرا كه مردم از شناخت ايشان ناتوانند.
پس با دليل ثابت كرديم كه از معرفت و درك مقام حضرت فاطمه(سلام الله عليها)عاجز هستيم، ما از معرفت آن درجه بالايي كه خداوند متعال رضايش را در رضايت او و غضبش را در غضب او گذارده است عاجز هستيم، عاجز هستيم از معرفت اين مخلوق رباني و حوراي انساني، او كيست؟...
اميرمؤمنان حضرت علي(عليه السلام)در شب دفن پيكر مبارك حضرت فاطمه(سلام الله عليها)مي فرمايند:
أمّا حزني فسرمد و أمّا ليلي فمسهّد 11
حزن و اندوهم هميشگي شد و خواب بر من حرام گشت.
بهتر است بدانيم كسي كه اين جمله را بيان مي كند دنيا و آخرت را شناخته و هر دو آنها را زير پايش گذاشته است! چرا كه اوست كه فاطمه(سلام الله عليها)را مي شناسد.
ملاحظه كنيد هنگامي كه برجنازه حضرت نماز مي خواند چه مي فرمايد. آنچه براي او در كنار پيكر همسرش اتفاق افتاد، هيچ كجا رخ نداده است، نمي توانيم بيشتر از اين بگوييم.
از مصباح الأنوار در بحارالانوار حديثي از ابي عبدالله الحسين(عليه السلام)نقل شده است. كه حضرت فرمودند:
إنّ أميرالمؤمنين(عليه السلام)غسل فاطمه(سلام الله عليها)ثلاثاً و خمساً، و جعل في الغسله الخامسه الآخره شيئاً من الكافور، و أشعرها مئزراً سابغا دون الكفن، و كان هو الذي يلي ذلك منها، و هو يقول: أللّهمّ إنّها أمتك، و بنت رسولك، وصفيك و خيرتك من خلقك، أللهّمّ لقنها حجتّها، و أعظم برهانها، و أعل درجتها، و اجمع بينها و بين أبيها محمد(صلی الله علیه وآله). فلمّا جنّ الليل غسّلها علي، ووضعها علي السرير، و قال للحسن: أدع لي أباذر فدعاه، فحملا إلي المصلّي، فصلّي عليها ثم صلّي ركعتين، و رفع يديه إلي السماء فنادي: هذه بنت نبيك فاطمه ، أخرجتها من الظّلمات إلي النور، فأضاءت الارض ميلا في ميل! 12
اميرالمؤمنين(علیه السلام)، فاطمه(سلام الله عليها)را سه بار و پنج بار غسل دادند، در آخر غسل پنجم مقداري از كافور استفاده كردند و مئزري بر بدن آن حضرت پوشاندند و سپس فرمودند: خدايا، فاطمه از آن تو و دختر رسول توست، صفي و برگزيده خلق توست، حجتش را به او نشان ده و مقام او را عالي گردان و بين او و پدرش جمع كن... و آن هنگام كه شب شد، علي(عليه السلام)او را غسل داد و بر تختي خوابانيد و رو به حسن كرد و گفت: اباذر را بياور، و او آمد. حضرت فاطمه(سلام الله عليها)را به سوي محراب حمل كرد و دوباره دو ركعت نماز به جا آورد، سپس دستانش را به سوي آسمان بلند كرد و فرمود:
اين دختر پيامبرت فاطمه است، او را از ظلمات خارج و به سوي نور هدايت فرما. در آن هنگام منطقه اي از زمين نوراني شد.
جمله آخر حضرت به چه معناست؟ ملاحظه بفرماييد، اين جمله مجمل بيان شد، ممكن نيست جز براي غيرخدا اين جمله گفته شود، مي فرمايد: خداوندا! فاطمه(سلام الله عليها)را از اين دنياي تاريكي ها گرفتي و به سوي نور، نور آسمان ها و زمين فرستادي.
ملاحظه بفرماييد كه خداوند متعال دعاي اميرالمؤمنين را اجابت فرمود. مثل اينكه خداوند به حضرت فرمود: بله، همان گونه كه روح او را از نور پروردگارش خلق كردم او را به سوي نور فرستادم. و هنوز سخنان حضرت امير(عليه السلام)تمام نشده بود كه خداوند او را تصديق نمود و نقطه نوري از بدن طاهر حضرت فاطمه(سلام الله عليها)قسمتي از زمين را نوراني كرد.
اين چه معنايي مي دهد؟ به اين معناست كه «إنّالله و إنّا إليه راجعون» براي همه است، ولي فاطمه(سلام الله عليها)به نور خدا پيوست، نوري كه از آن خلق شده بود.
اين مقام فاطمه است... روحش به نور خداوندي پيوست و اينگونه آن جهان از بدن طاهري كه از عالم ظلماني به عالم روحاني شتافت استقبال نمود.
اين فاطمه است كه به آن مقام رسيد. كه « إنّ الربّ ليغضب لغضب فاطمه و يرضي لرضاها. » بهتر است كه در اينجا به مناسبت اشاره اي كنيم به آنچه كه بخاري در روايت صحيحه اي از عايشه آورده است كه او گفت:
فاطمه(سلام الله عليها)دختر رسول الله غضبناك شد و [يكي از صحابه] روي برگرداند، بعد از آن طولي نكشيد كه درگذشت.13
و از ديگري روايت كرده است كه:
حضرت فاطمه(سلام الله عليها)به علي(عليه السلام)وصيت كرده بود كه او را مخفيانه دفن كند و آنها را از محل دفن او آگاه نسازد.
از اين اعترافات مي شود به نتيجه اي رسيد كه دو مقدمه دارد. مقدمه اول همان است كه اهل سنت مي گويند كه إنّ الله ليغضب لغضبها و همچنين مي گويند كه فاطمه(سلام الله عليها)از آن صحابه غضبناك شد و از او روي برگرداند و در حالي كه از او غضبناك بود درگذشت پس غضب خدا بر او حلال گشت و مقدمه دوم اين است كه خداوند مي فرمايد:
و من يحلل عليه غضبي فقد هوي .14
و هركس مستوجب خشم من گرديد همانا خوار و هلاك خواهد شد.
_برگرفته از كتاب: الحق المبين في معرفه المعصومين(عليهم السلام)، اين سخنراني در تاريخ (9 جمادي الاول 1411 برابر با 1369/9/7) ايراد شده است.
________________________________________
1.سوره توبه (9)، آيه 122.
2. سوره بقره (2)، آيه 132.
3. سوره آل عمران(3)، آيه 19.
4.مستدرك الحاكم، جلد 3، ص 154.
5.علل الشرايع، جلد 1، ص 103.
6. از روي هوا و هوس حرفي را نمي زند و هرچه كه مي فرمايد چيزي جز وحي خداوندي كه به او نازل شده نيست. سوره نجم (53) ، آيه 3 و 4.
7. سوره انبياء (21)، آيه 87.
8.سوره يوسف (12)، آيه 24.
9. سوره يوسف (12)، آيه 42.
10. تفسير فرات، ص 581.
11. امالي المفيد، ص 281.
12.مقتل حسين خوارزمي، ج1، ص 86 ؛ بحارالأنوار، جلد 43، ص 214.
13. صحيح بخاري، ج 4، ص 41.
14.سوره طه (20)، آيه 81.
15.سوره جمعه (62)، آيه 5.